کالبد شکافی

وقتی وارد سالن گالری شدم. عجیب بود! وقتی نوشته‌ها رو دیدم. آروم با دورزدن توی سالن صداها را شنیدم. گیج‌تر شدم. نشستم و به صداها گوش کردم. صدا که پخش می‌شد تو هر موقعیتی خودم را می‌دیدم. انگار منم اون‌جا بودم. انگارکالبد ذهنم و روحم از کالبد جسمم جدا شده بود. اینم از قلم نندازم که اولش تا اومدم داخل و اون گیجیا تو خودم دیدم تو ذهنم گفتم: چه مسخرس واقعا. اما بعد که به صداها بیشتر گوش کردم جالب بود برام. واقعا صداها منو به جای دیگه و به یک صحنه‌ی دیگه‌ای برد.
(از این بی‌قیدوبندبودنش خوشم اومد) اکثرا نمایشگاه‌ها تو فقط بیننده‌ی یک اثری. اما توی این نمایشگاه من خودم به شخصه تجربه‌ی‌تازه‌ای به تجربیاتم اضافه شد. (منظورم اثره). جالب‌تر این که پریسای درونم یا بهتر بگم کودک درونم اون روز فوق‌العاده راضی بود. این‌طور بگم بهتر از من ارضا شده بود. (در کل با وجود حس مبهمی که اول کار داشتم بعدش بهم آرامش داد. مخصوصا در کار آقای احسان تحویلیان: قدم‌ها حس نزدیک‌بودن به خانواده، آشتی، دوست‎‌شدن و یک‌جور احساس پشتیبانی را بهم داد. در کار آقای حسین تحویلیان بهم حس کسی را می‌داد که اون لحظه توی یک جنگل که داری با درختا دست تو دست هم وسط جنگل می‌چرخی. در کار آقای مرتضی بصراوی هر باری که می‌شنیدم خودمو می‌دیدم کسی با قیافه و حالتی ژولیده و در حال جیغ‌زدن انگار روی دیگه‌ی خودمو می‌دیدم. در کار آقای جواد قبادی منو به یک خلسه به یک آرامش می‌برد. در کاری هم که صدای گوسفند درش بود بهم این جسارتو می‌داد که خودمو آزاد از هر بندی بدونم. (متاسفانه خاطرم نیست کار کی بود). اگر بخوام جمع بندیه کلی از حرفام بکنم این نمایشگاه دگرگونیه عجیبی را در من ایجاد کرد و این لذت خاصی برام داشت. همگی خسته نباشید.

پریسا عباد

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × چهار =